پارت سی و چهارم

زمان ارسال : ۱۴۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه



فصل 13
روز بعد وقتی بهار چشم باز کرد خودش را در خانه عمویش دید و آهی از سینه بیرون داد. احساس مزاحمت داشت و نمی‌‌دانست باید چه کار کند. با اینکه بهمن و ملیحه اصرار به بازگشتش داشتند اما دلش نمی‌‌خواست حالا حالاها نزد آنها بازگردد. بدبختانه هیچ راهی هم به ذهنش نمی‌‌رسید که بدون مزاحمت برای کسی به زندگی‌‌ مجردی‌‌اش ادامه دهد. روسری سر کرد و کمی به خودش رسید و از اتاق بیرون

378
93,942 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نهال

    00

    تا اینجا که عالی بود ..قلمتون دوست دارم..درضمن دوتا از رمانهای دیگتون هم همزمان دارم میخونم اونها هم فوق العاده هستن..ممنون🤩😘

    ۴ هفته پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    تشکر عزیزم. خوشحالم که با علاقه داستان‌هام رو دنبال می‌کنی و برام نظر می‌ذاری. انشاالله که همگی رو تا پایان دوست داشته باشی❤🌺

    ۴ هفته پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی مرضیه جونم 💋💋

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    💝🌹🌱

    ۳ ماه پیش
  • اسرا

    00

    ممنون عالیه بانو💋💞

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    💝💝

    ۳ ماه پیش
  • بهاره

    00

    عالی بود یعنی عباس هم به بهار احساس داره ❤️و ای کاش بهار دوباره برگرده پیش بهمن و ملیحه

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ♥️♥️

    ۳ ماه پیش
  • صالح زاده

    00

    فقط اونجاش که عباس گفت نه آش اورده نه حلوا 😄

    ۵ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    😅😅

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید